خواجه نصیر و توسعه مبنایی کلام شیعی

فیلسوفی برای متکلم بودن

 زهرا قزلباش، روزنامه اعتماد
آن میراث عقلی فقهی و کلامی و سپس فلسفی که از شیخ مفید آغاز و با سید مرتضی و شیخ طوسی ادامه یافته بود و در خواجه نصیر با تاریخ فلسفه اسلامی نیز گفتمانی شکل داده بود، می رفت که با فرهنگ فکری اخباریان به محاق برود، اما ظهور صدرا در حدود سه قرن بعد از خواجه نصیر، باعث شد تا زحمات نصیرالدین بر باد نرود.
از آن زمان که مالک بن انس (179-93 ه.ق) هرگونه سخن از اسما و صفات خداوند و علم و قدرت او را نوعی بدعت نامید و از «یتکلمون فی..» [سخن گفتن درباره ..] برحذر داشت، نزدیک به دو قرن می گذشت که در صدر اسلام و در زمان پیامبر (ص)، ایشان یارانی را دید که «یتکلمون فی القدر»؛ یعنی درباره قدر صحبت می کنند. در برابر آنان کسانی بودند که «سکت عنه»؛ یعنی سکوت کردند. در هر حال بعد از درگذشت حضرت رسول(ص)، توفان حوادث و رخدادها چنان جهان اسلام را دربرگرفت که گریزی از «سخن گفتن» نشد و به زعم برخی محققین، اسلام با «دیگری» های خود روبرو شد و خصم و رقیب به طور جدی وارد میدان شده بود و بدتر اینکه در بین خود مسلمانان تا خود زمان مالک که از شاگردان امام صادق علیه السلام بود نیز چنان انشقاقی رخ داده بود که تمام جریانات فکری و سیاسی و تاریخی آن دوران و بعد از آن را به دو گروه عمده تقسیم می کنند؛ سنی و شیعی! 

فراگیری کلام خواجه
بنابراین کلام لاجرم آنقدر فراگیر شد که تا قرن هفتم در کشمکش با دیگری بود و خواجه نصیر (653-597 ه.ق) آنگاه ظهور کرد که میراث فلسفی بسیار گرانقدری از فلاسفه ما همچون ابن سینا به دستش رسیده بود و تا توانست برای مصادیق فراوان «یتکلمون فی» قرائن و استدلال جمع کرد تا نقل را تکمیل کند. البته میراث گرانسنگ شیخ مفید (413-338/336 ه.ق) عقل گرا و یارانش همچون سید مرتضی و شیخ طوسی نیز دست او را باز گذاشت تا بتواند کلام شیعی را به شکلی بسیار مبنایی جان ببخشد. با توجه به اینکه خواجه نصیر در قرن هفتم گنجینه عظیمی از فلسفه و فقه و کلام از قرون پیشین به ارث برده بود، کلام او وامدار این گنجینه پربار است و بنابراین بهتر است ابتدا بازگشتی به تاریخ کلام تا پیش از نصیرالدین داشته باشیم. 

1- موقعیت اولیه علم کلام در بین مسلمانان پیش از عصر خواجه نصیر
همه چیز از آنجا شروع شد که برخی از قدر پرسیدند؛ یعنی از عقاید و اعتقادات اسلام پرسیدند و پیامبر اکرم آنها را نهی فرمود، به حکم اینکه: «فطرت الله التی فطرالناس علیها»؛ یعنی همه اینها که خدایی هست و یگانه و صاحب قدرت و جلال هست از فطرت انسان برمی آید (هدایت تکوینی)، چنان که بعدها مخالفین کلام نیز هرنوع سوال از عقیده را جدال با خدا نامیدند. بنابراین مسائل عقیدتی خط قرمز هرنوع بحث و مباحثه و مناظره و مجادله بود. اما چه باک که در لحظات تلخ رحلت پیامبر (ص) که ایشان به تشکیل جیش اسامه (اسامه پسر زید بن حارثه) فرمان داد، عده ای از یاران مخالفت کردند و بنابراین پرسشی بزرگ دربرابر مسلمانان فتح باب شد؛ امکان اجتهاد در برابر نص؛ اگر کلام پیامبر وحی خداست آیا تخطی از آن جایز است؟! یا اصلا آیا تشکیل جیش اسامه اجتهاد خود پیامبر بود یا وحی الهی؟! این آغاز راهی بود که مسلمانان در آن به تفرقه افتادند، زیرا هرکسی طوری اندیشید و اختلاف افتاد و بعد از آن ماجراهای پیاپی از جمله جنگ با مانعین زکات و قتل عثمان و خلافت علی علیه السلام را شاهد شدند. اولین متکلم رسمی هم واصل بن عطا (131-80 ه.ق) بود که از جمع حسن بصری (وفات: 110 ه.ق) جدا شد و با اعتزالش فرقه معتزله را پدید آورد. اما باید توجه داشت که متکلمان اولیه همچون واصل، ابوالهذیل علاف (226-135 ه.ق)، نظام (حدود 220-160 ه.ق) و جاحظ (وفات: 256/255 ه.ق) پیش از شروع رسمی فلسفه اسلامی با فیلسوف کندی (وفات: حدود 260 ه.ق) به برخی مباحث فلسفی همچون هیولی، حرکت و جوهر و عرض پرداخته بودند، ولی هرگز خود را فیلسوف نپنداشتند و به تمامه متکلم بودند اما اگر در عناوین و معادل های مختلفی که در تاریخ اسلام برای علم کلام به کار رفته نظر کنیم، فراز و فرود آن به خوبی کیفیت آن را نیز برجسته می سازد، عناوینی همچون الفقه الاکبر که ابوحنیفه (وفات: 15 ه.ق) برای عقاید به کار برد، علم اصول الدین؛ منسوب به ابوالحسن اشعری (وفات: 324 ه.ق)، علم النظر والاستدلال؛ منسوب به قاضی عبدالجبار (وفات: 415 ه.ق)، علم العقاید که غزالی (وفات: 505 ه.ق) به کار برد و علم التوحید و الصفات و علم التوحید که تفتازانی (وفات: 792 ه.ق) مورد استفاده قرار داد. این اسامی متنوع حاکی از این است که اولا در بین مسلمانان بحث عقاید و پرداختن بدان ها چقدر اهمیت یافته بود و درثانی، بین طرفداران نقل و عقل و نیز تنزیه یا تفکیک یا ترکیب آنها اختلافات جدی مطرح بوده است. در هر حال وقتی به دوران نصیرالدین نزدیک می شویم، این اختلافات همچنان برقرار است و به خصوص اختلاف شیعه و سنی که تابعی از سیاست هم بود و اطراف قرن هفتم و هشتم تا بعد آن زمانی بود که شیعیان به طور جدی به دنبال گسترش موقعیت سیاسی و خروج از انزوا و بسط گسترده تفکر خویش بودند و تاریخی از اندیشه ها و عقاید گوناگون را نیز پشت سر گذاشته بودند. البته شاید فرهنگ تقیه و مدارا با حاکمان جور که کسانی چون سید مرتضی رواج دادند و باعث ورود شیعیان در دستگاه های حکومتی هم شده بود، در توسعه سیاسی و اجتماعی شیعیان نیز بی تاثیر نبود، چنان که نصیرالدین طوسی در دستگاه حکومت مغول و قبل از آن در قلاع اسماعیلیه نفوذ کرد و کار حکومت عباسی را یکسره ساخت. وی پس از آن منشا خیر و برکات فراوانی برای شیعیان شد و کلام شیعی در شکل فلسفی و استدلالی به معنای واقعی کلمه توسط او استوار و پابرجا شد. 

2- نقش خواجه نصیر در تاسیس کلام فلسفی شیعی در قرن  هفتم
البته چنان که گفته شد، ورود به فلسفه برای مباحث کلامی، یا ورود فلسفه در مباحث کلامی صبغه ای طولانی از خود قرن دوم هجری دارد که قطعا با تاریخ دقیق شروع نهضت ترجمه نیز قرابت دارد. اما گو اینکه بسیاری از مفاهیم از قلب خود قرآن قابل استخراج بوده؛ چنانکه مثلا درباره نظام معتزلی گفته شده که بحث کمون را مطرح کرده و برایش استشهاد قرآنی آورده بود، ولی سابقه این بحث در تاریخ فلسفه به فیلسوف پیشاسقراطی آناکساگوراس بازمی گردد و طبق مستندات تاریخی، بعید بوده نظام با آرای وی آشنایی داشته باشد. در هر حال، مهم است بدانیم که محاجه و برهان آوری از همان آوان اسلام و با شروع تفکرات عقیدتی در بین خود مسلمانان رواج داشته هرچند اصول و نظام خاصی نداشته و بیشتر در مناظرات و مجادلات دو یا چند طرفه بروز می یافته، ولی قطع یقین مستندسازی هر نوع ادعا ولو به نقل یا عقل مهم بوده است. لذا اتفاقی که در عصر نصیرالدین و توسط وی می افتد این است که او دوباره این میراث عظیم را بازسازی و احیا می کند و بر وفق تشیع تکوین می بخشد. او فلسفه را به شکلی جدید در کلام مورد استفاده قرار می دهد و طبق مقدمه شرحش بر اشارات ابن سینا، او صرفا شارح بوده و عقاید اختصاصی خودش را در جایی دیگر مطرح کرده است؛ یعنی کتاب «تجرید الاعتقاد» که اساس کلام شیعه است. بنابراین طبق نظر بسیاری محققان معاصر، نصیرالدین بیشتر متکلم است تا فیلسوف؛ آنهم متکلم شیعی. اما او وامدار فلسفه اسلامی است و ادامه مسیر او به صدرا و شاگردانش همچون فیض کاشانی و زنوزی و نوری و در عصر جدید علامه طباطبایی و مطهری انتقال یافت که با توسعه کلام و فلسفه، بیشتر به نفع فلسفه اسلامی جهت گرفتند و کلام برای شان هدف نبود، همانطور که فلسفه برای خواجه نصیرالدین هدف نبود. 

وضعیت کلام شیعه پس از خواجه نصیر
از این جهت ظهور صدرا بعد از خواجه جای بسی خوشحالی دارد که دست کم توامان توانست هم فلسفه را نجات دهد هم کلام را؛ زیرا کلام فلسفی شیعی خواجه نصیر که با شاگرد مبرزش علامه حلی (726-648 ه.ق) تداوم یافت، مخالف سرسختی به نام سید بن طاووس (664-589 ه.ق) پیدا کرد که فلسفی کردن کلام را امری زائد دانست و تفکرات حلی نیز بعدا با مخالفت مهیبی به نام شهید ثانی (966-911 ه.ق) مواجه شده بود که نهایتا علامه مجلسی (1110-1037 ه.ق) که دایره عقل تنها را بسیار محدود و ملاک عمده را نقل معرفی کرد، راه این دو را ادامه داد. پس باید اذعان کرد که آن میراث عقلی فقهی و کلامی و سپس فلسفی که از شیخ مفید آغاز و با سید مرتضی و شیخ طوسی ادامه یافته بود و در خواجه نصیر با تاریخ فلسفه اسلامی نیز گفتمانی شکل داده بود، می رفت که با فرهنگ فکری اخباریان و مجلسی به محاق برود، اما ظهور صدرا در حدود سه قرن بعد از خواجه نصیر، باعث شد تا زحمات نصیرالدین بر باد نرود.
 برای تفهیم بهتر نقش فلسفی خواجه نصیر در کلام، می توان از مجموع اختصارات گفته شده پیشین، دو رویکرد را در باب کلام در نزد مسلمانان پیشنهاد داد: یکی اینکه خود قرآن و نقل برای تمام سوالات مسلمانان بسندگی دارد و سوال از عقاید بدعت یا جرم است و هرچه درخصوص عقاید لازم است در احادیث و روایات وارد آمده است. دیگر اینکه قرآن حاوی معانی بسیاری است که نیاز به تاویل دارد و این مغایرتی با خودبسندگی آن ندارد و لذا هر پرسشی به خصوص از جانب مخالفان نیازمند این است که نقل را مستدل و برهانی ارایه دهیم. در رویکرد اول، آموزه های دینی اسلام در سپهر تاریخی و جغرافیایی و معنوی خود اسلام ملاک و معیار هستند و لزومی به مطابقت با یا متابعت از غیر آن نیست و هر نوع پرسشی ولو از جانب غیر، باید در این سپهر بررسی و پاسخ داده شود تا مبادا پایه های شریعت سست و تضعیف شود. این رویکرد مستلزم آن است که با محور قرار دادن اسلام به علاوه محتوا، قوانین و شریعت خاص آن به سراغ دیگران برویم که فرع بر این اصل هستند. بنابراین این سوال مطرح می شود که آیا این رویکرد از پس همه سوالات اعصار و دوران های گوناگون و انواع مختلف تفکرات و تنوعات فکری قدیم و جدید دیگر انسان ها و مکاتب برمی آید یا نه؟! اما رویکرد دوم شامل نوعی اصالت دادن به غیر در عین حفظ حرمت اسلام است و توجه به منازعات و مجادلات دیگر فرق و مکاتب به منزله تضعیف اسلام نیست، بلکه آن را تقویت خواهد کرد. ضمن اینکه طبق این رویکرد که بانی اصلی اش اولآ مدرسه علمی امامان شیعه همچون امام محمد باقر و امام جعفرالصادق علیهما لسلام بوده و شیخ مفید و پیروانش ادامه دهندگان آن بودند، عقل یک مبنای بنیادی در اسلام است و خود خداوند همواره به تعقل دعوت کرده و لذا شیخ مفید اجتهاد در برابر نص را پیشنهاد داد و دو منبع اجماع و عقل را در کنار قرآن و سنت به عنوان منابع چهارگانه مسلمانان عرضه کرد. باید بپذیریم که کشمکش بین این دو رویکرد تا به امروز ادامه داشته و قطعا در زمان خواجه نصیر نیز مطرح بوده است. خواجه قطعا رویکرد دوم را پذیرفته و در تجریدالاعتقاد تلاش می کند تا بنیانی قوی از فلسفه برای کلام شیعی فراهم کند و تا زمان او فلسفه مشاء به قدر کافی مورد توجه بود، اگرچه توسط کسانی مثل غزالی و شیخ اشراق به شدت مورد حمله قرار گرفته بود. خواجه نصیر با هوشیاری کامل، از مبانی فلسفه مشاء در شرح اشارات ابن سینا تغذیه کرد تا بتواند در تجرید الاعتقاد کلام شیعی را استوار برسازد. پس فعلا از اینجا معلوم می شود که تفاوت عصر خواجه نصیر در قرن هفتم با عصر شیخ مفید که مقارن با آغاز دوران غیبت کبری است، مرهون نضج و تداوم فلسفه اسلامی بوده است. چه اینکه مفید و مکتب کلامی بغداد از عقل بهره وافی بردند اما به فلسفه نپرداخته بودند، اگرچه تا عصر مفید، بسیاری آثار فلسفی یونانی به عربی ترجمه شده بودند، ولی خواجه نصیر به خاطر پیشینه تاریخی ماقبل خود که فلسفه اسلامی را دربرداشت که با کندی تاسیس شد و با ابن سینا به صورت یک مکتب مشخص و اصیل درآمد، توانست از منابع بیشتری تغذیه کند و لذا فلسفه در آن زمان بهترین ابزار برای او بود تا به کلام شیعی اعتبار رسمی ببخشد و پشتیبانی قوی برایش فراهم نماید. آری! فلسفه پشتیبانی قوی بود و نصیرالدین از آن برای تحکیم کلام شیعی استفاده کرد و به یکی از شاخص ترین چهره های کلام شیعی تبدیل شد که هرچند عنوان و نام شاگردش علامه حلی در این حوزه بسیار درخشنده تر است، شاید چون نصیرالدین پیش تر یک فیلسوف و دانشمند نیز معرفی شده، اما به باور بسیاری محققین، خواجه بیشتر متکلم است تا فیلسوف و فلسفه را در خدمت علم کلام قرار داده است. اگرچه آرای فلسفی که او بیشتر شرح آرای ابن سینا است، چنان قوی و کاربردی بوده که نقش فیلسوف را نیز بر تارک اندیشه خود برجسته ساخته است. از این رو بهتر است او را دانشوری بزرگ بدانیم که بیش از هر چیز اهل گفت وگو بوده و خدمات شایان فرهنگی او، آن هم در دوران عسرت حمله مغول و آوارگی در قلاع اسماعیلیه و سپس راهیابی به دربار هلاکو، خود حاکی از تلاش عمیق او برای حفظ دانش و خرد و فرهنگ بوده است. 

3- برخی آرای کلامی خواجه نصیر 
چنان که گفته شد، مهم ترین کتاب کلامی خواجه نصیرالدین تجریدالاعتقاد است که بیش از صد شرح بر آن نوشته شده که مهم ترین آنها شرح علامه حلی بر آن با عنوان کشف ‍ المراد و سپس شرح فاضل قوشچی (وفات: 879 ه.ق) متکلم سنی مذهب بر آن با عنوان شرح تجرید الکلام للمحقق طوسی است. تجرید در شش مقصد یا بخش به مباحث توامان فلسفه و کلام پرداخته که شامل بحث از امور عامه (یا همان عوارض وجود)، جواهر و اعراض، اثبات خداوند، نبوت، امامت و معاد است. 

کلام خواجه با صبغه امامیه
پرداختن به بحث امامت که از اصول اساسی امامیه است به خوبی روشن می سازد که خواجه کلام را با صبغه امامیه مورد توجه قرار داده است. اکنون وارد عناوین موضوعی و مسائل مطروحه در هر مقصد می شویم تا طرح خواجه در باب فلسفی کردن مباحث کلامی را بهتر دریابیم. در مقصد یکم که درباره امور عامه فلسفه است که در هر کتاب فلسفی نیز مرسوم است، مباحثی از قبیل وجود و عدم، اشتراک معنوی وجود، اقسام وجود از جمله وجود ذهنی، نسبت وجود و ماهیت و تساوق وجود با شیئیت، بساطت وجود، تمایز اعدام و مواد ثلاث، ماهیت و اقسام و اعتبارات آن، علت و معلول و... بحث شده است. مقصد دوم به انواع جواهر و اعراض از جمله جواهر مجرد مثل عقول و نفس و اقسام اعراض همچون اقسام کیفیات و جزو لایتجزاء پرداخته است. مقصد سوم که درباره اثبات خداست مباحثی مثل صفات و افعال خدا، قضا و قدر، تکلیف، لطف، تعویض، مرگ و رزق را مطرح کرده است. در مقصد چهارم بحث نبوت و توابع آن از قبیل بعثت و نبوت انبیا، صفات نبی، معجزه و کرامت و اعجاز قرآن بحث شده است. مقصد پنجم که نقطه ثقل کتاب است بحث مهم شیعیان یعنی امامت را بررسی کرده و به موضوعاتی همچون وجوب نصب امام، عصمت و فضیلت امام، وجوب نص بر امام، امامت حضرت علی و عدم صلاحیت خلفای راشدین برای تصاحب مقام امامت پرداخته شده است و سرانجام در مقصد آخر که درباب معاد است، امکان خلق عالم دیگر، جواز عدم و وقوع و کیفیت آن، معاد جسمانی، ثواب و عقاب، عفو، شفاعت و توبه و... مورد تفحص خواجه قرار گرفته است. 

خواجه نصیر و اصل امامت
نصیرالدین در مقصد پنجم تلاش کرده تا اصل امامت را مستدل ساخته و علیه مخالفان آن از معتزله و خوارج احتجاج کند. او طبق سنت دیرینه ای که قطعا از عموم متکلمان و سپس سید مرتضی به ارث رسیده بود، وجوب نصب امام از سوی حکیم مطلق را توسط قاعده لطف عنوان می کند، زیرا مشمول غرض الهی مبنی بر هدایت بندگان می شود. این قاعده می گوید که وجود امام از مصادیق لطف است و لذا نصب آن بر خداوند واجب است. عموم متکلمان بغداد و ابوالحسین بصری (وفات: 436 ه.ق) متکلم معتزلی و شاگرد قاضی عبدالجبار با امامیه موافقند که نصب امام وجوب عقلی دارد، اما درباره نحو نصب اختلاف دارند و برخلاف امامیه که آن را بر عهده خداوند می داند، نصب امام را بر عهده عقلای قوم نهاده اند. از سوی دیگر، فرقه هایی مثل اشاعره و اهل حدیث دلالت عقلی نصب امام را رد کرده اند و فقط دلالت نقلی را پذیرفته اند. خواجه قاعده لطف را مبنی بر دلالت عقلی نصب، به صورت یک استدلال قیاسی مطرح می کند که می گوید: وجود امام لطف است (صغری)، لطف بر خدا واجب است (کبری)، پس نصب امام واجب است و در اثبات صغرای قیاس بیان می کند که این یک امر بدیهی است که عقلای هر قوم برای اجتناب از درگیری و غلبه و هجوم بر یکدیگر و انجام طاعات و دوری از منکرات، ضرورت حضور یک زعیم و رییس را که مانع آنان از جنگ و غلبه و فساد و گناه و مجری عدالت و انصاف باشد، اجتناب ناپذیر می دانند. کبری نیز شامل یک قاعده کلی است که خدا از هیچ لطفی بر بندگانش دریغ نمی کند. اما خواجه یک اشکال مهم به قاعده لطف در نصب امام مطرح می کند که توسط پیشینیان مطرح شده و می گوید که ممکن است قاعده لطف مشمول مفسده ای باشد که ما از آن ناآگاه هستیم و علم به انتفای آن مفاسد نداریم و در این صورت و با فرض وجود مفاسد نمی توان آن را بر خداوند واجب دانست، زیرا خدا فعل فاسد انجام نمی دهد. خواجه نصیر دو دلیل برای رد این اشکال مطرح می کند که اولی بسیار ماهیت کلامی دارد و می گوید هرگونه مفسده ای از امامت منتفی است، زیرا مفاسد مشخص و شناخته شده هستند و در این صورت پرهیز از آنها واجب است و چون امامت شامل مفسده نیست پس نصبش بر خدا واجب است. دلیل دوم رنگ و بوی فلسفی و استدلالی دارد و می گوید که اگر فرض کنیم امامت مستلزم مفسده است، دو حالت پیش می آید: یا هرگز از آن جدا نمی شود و بنابراین شامل لطف نخواهد بود، درحالی که طبق قرآن کریم آمده که «من تو را برای مردم امام قرار دادم» (بقره: 124) که بر عدم لزوم مفسده برای امامت دلالت دارد. در حالت دوم، آن مفسده غیر لازم یا مفارق بوده و جدایی اش از امام ممکن خواهد بود که در صورت جدا شدن، نصب او واجب می شود. در این موقف، ترکیب استدلال قیاسی با محتوای نقلی البته ترکیب غریبی نیست و می توان از مرجع قرآن و حدیث برای صورت های استدلالی محتوا فراهم کرد و این خدمتی است که فلسفه و منطق به داعیه داران دغدغه های دینی و کلامی کمک می کند. اشکال دیگری که خواجه از پیشینیان نقل می کند شامل انحصاری نبودن لطف در امامت است، یعنی لطف فقط در امامت منحصر نیست و شامل موارد دیگر هم می شود، بنابراین صدور آن از طرف خداوند واجب نیست. اما خواجه با استناد به روال عقل طبیعی که وجود یک زعیم مراقب و مسوول و رییس را برای رفع اختلافات و برقراری صلح و عدالت بداهتا ضروری می داند، لطف امام را انحصاری برمی شمارد، چه اینکه امام آن زعیم و رییسی است که وجودش برای پرهیز از مفاسد ناشی از اختلافات بین مردم ضروری است. اشکال بعدی مخالفان لطف بودن امام نیز بر این مطلب جاری است که امامیه به تصرف امام در امور معتقد نیست و لذا امام شامل لطف نمی شود. اما خواجه مصرانه تاکید می کند که امام احکام و شرایع را حفظ کرده و از زیادت و نقصان آن مانع می شود و وجوب امام بیش از هر چیزی برای اصلاح امور مردم و دوری از مفاسد ضروری است. درنهایت، مواضع راستین خواجه در این بخش که نبض اصلی امامیه است، به خوبی متکلم بودن او را آشکار می سازد که چطور در لفافه فلسفه، مواضع کلامی خود و فرهنگ کلامی شیعه را به زبانی منسجم و قوی بیان می کند تا میراثی علمی و معنوی برای نسل های بعد تشیع را به یادگار بگذارد. 

منابع:
1- برنجکار، رضا، «نقش خواجه نصیر در فلسفی کردن کلام»، خبرگزاری حوزه، 1391؛ همو، «خواجه نصیرالدین طوسی فلسفه را در خدمت علم کلام درآورد»، خبرگزاری مهر، 4 اسفند 1392
2- جهانگیری، محسن، مجموعه مقالات (1) کلام اسلامی، انتشارات حکمت، 1390
3- حلی، ترجمه و شرح کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علی شیروانی
4- خواجه نصیرالدین طوسی، تجریدالاعتقاد
کد مطلب : 152
https://gooya.ir/vdcbu5b8prhbs.iur.html
نام شما
آدرس ايميل شما